این روز ها

ساخت وبلاگ
خب حقیقتش این روز ها هیچ  اتفاق جالبی برام نمیفته

به طرز شدیدی به این یکنواختی شدید عادت کردم

هر روز کارای تکراری

مثل هر روز بعد از خوندن حجم سنگین درسام

شروع میکنم به خوندن داستانای تکراری و کتابای شعر قدیمی

باز روباه با شازده کوچولو حرف میزنه و  رنگ آخرین بوسه رومئو و ژولیت روی تابلوی فرانچسکو میشینه. باز غرور و تکبر آقای دارسی نقش دل الیزابت و رنگ میکنه و باز سامرست کتاب بارون زدشو ، نم دار میکنه .

گل های محمدی پنچره بزرگ اتاقم از بیرون برام دست تکون میدن و من خودمو تو بغل تخت خواب سفیدم جا کردم و آهنگای بی کلام و تکراری و گوش میکنم . بی کلام ، تا ذهنم قید و بندی برای فکر کردن برای خودش نسازه.

آلن توی گندمزارای قدیمی میفته و میدوه تا شاید به خونه خودش و معشوقش برسه و بار دیگه جمله من تنها نیستمو تکرار میکنه .

# یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را

 از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم

سرشار میکند

تولد...
ما را در سایت تولد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0zaghe-sefeed9 بازدید : 118 تاريخ : جمعه 19 خرداد 1396 ساعت: 14:53